کتاب «دین و مذهب در عهد ایلخانی» به کوشش آقای دکتر مسعود فریامنش در سال 1396 از سوی اداره نشر وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران منتشر گردیده است.
این مجموعه با رویکردی متفاوت از شیوههای مرسوم تاریخنگاری مربوط به دوره ایلخانی، بررسی تعاملات و رقابتهای ادیان و مذاهب ذکر شده در این برهه مهم تاریخی را مورد توجه قرار میدهد. این نوشتار که حاوی 9 مقاله در حوزه»دین و فرهنگ در دوران مغول و ایلخانی» است، حاصل تفاهمنامه میان مرکز آموزش و پژوهشهای بینالمللی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران و آکادمی علوم مغولستان در سال 1392 است. در این تفاهمنامه به همکاری علمی میان دو مرکز در خصوص موضوعات فرهنگی و تمدنی بر محور شناسایی و معرفی ارزشهای مشترک ایران و مغولستان در سدههای هفتم و هشتم هجری تأکید شده است. طرفین در چهارچوب تفاهم نامه مذکور، فهرستی از موضوعات و طرحهای پژوهشی را برای اجرا در یک دوره دو ساله مورد توافق قرار دادند. از جمله این توافقات، تألیف و تنظیم مجموعهای از مقالات در مورد «دین و مذهب در دوران مغول و ایلخانی» از سوی پژوهشگران ایرانی و مغولی در کشور خود و به زبانهای فارسی، مغولی و انگلیسی بود. امری که مرکز آموزش و پژوهشهای بینالمللی در این مدت به انجام آن نائل آمد و در مجموعهی پیش رو از نظر خوانندگان خواهد گذشت. روشن است که پس از این باید منتظر حاصل کار طرف مغولی نیز در این زمینه باشیم که در مجموعه مستقلی به زبان فارسی منتشر خواهد شد. مقالات این مجموعه، به قلم جمعی از پژوهشگران ایرانی، به وضعیت ادیان، مذاهب و فرق مذهبی مختلف در ایران عصر ایلخانی میپردازند. نویسندگان سعی نمودهاند تصویری نسبتا دقیق، بیطرفانه و واقعگرایانه از اوضاع مذهبی این دوران را ترسیم نمایند. به همین دلیل، در مقالات جداگانهای به وضعیت ادیان اسلام، مسیحیت، یهودیت و بودایی پرداخته شده است.
نخستین مقاله این بخش متضمن گزارشی از دینداری ایلخانان و شناخت دین و مذهب شخصی ایشان و همچنین مشتمل بر عرضه داشتی کلی از وضع ادیان و مذاهب در عهد ایلخانی است. نویسنده گزارش خود از این موضوع را ابتدا با نگاهی به دین نیاکانی مغولان، آئین شمنی، آغاز کرده و سپس گزارش خود را در دو بخش به انجام رسانده است: «دورة حاکمیت یاسا» (از آغاز حکمرانی هلاکو در 656ق تا روی کار آمدن غازان خان در 694ق) و «دورة اسلامی» (از تغییر کیش غازان به اسلام تا پایان حکومت ایلخانی). شایان ذکر است که ایلخانان دورة نخست، از جمله هلاکو، اباقا، ارغون، گیخاتو، اغلب بودایی بودند؛ هرچند که به مسیحیت نیز علاقه و ارادت میورزیدند. افزون برآن، آنان دل در گرو سنن مغول و آئین نیاکانی مغولان نیز داشتند. چندانکه در دورة ارغون که یک بودایی متعصب بود و دست بودائیان، یهودیان و مسیحیان را در ادارة امور گشاده داشته بود، روزگاری سخت بر مسلمانان گذشت و اسلام به حضیض قدرت سقوط کرد. دورة بایدو، که سخت به آئین شمنی و سنن کهن مغولان اهتمام و علاقه میورزید، نیز دورة سیهروزی مسمانان و تضعیف اسلام، از یک سو، و دورة رواج و قدرت و نفوذ بودائیان و مسیحیان از دیگرسو بود. تنها ایلخان مسلمان این دوره احمد تگودار است که در دورة او مسلمانان یک چند جانی تازه گرفتند و بر مشاغل مهم دیوانی گماشته شدند. با توجه به این مطالب، برخی محققان، مشخصه اوائل دورة سلطه مغول را، یا همان دورهای که دیوید مورگان آن را دوره حکومت مغول کافر نام نهاده، تنزل اسلام به سطح دینی در کنار ادیان دیگر میدانند(نک: مورگان، دیوید، مغولها، ترجمه عباس مخبر، تهران، 190 - 200؛ لویزن، لئونارد، فراسوی ایمان وکفر، ترجمه مجدالدین کیوانی، تهران، 1379، 120).بخش دوم، همانطور که ذکر آن رفت، به دورة ایلخانان مسلمان، یعنی غازان، الجایتو و ابوسعید بهادر، میپردازد. بنابر آنچه در این مقاله آمده، دورة اسلامی اگرچند مقارن تجدید حیات اسلام، از رسمیت افتادن دین بودا و از رونق افتادن ادیان مسیحیت و یهود است، اما دورة اختلافات مذهبی، و البته نفوذ و حسن قبول تصوف در دربار ایلخانی است. از دیگر اتفاقات بسیار مهم این دوره تشرف الجایتو به مذهب تشیع، البته پس از تغییر مکرر مذهب و اختیار یکی از مذاهب اسلامی در برهههای مختلف است.
دومین مقاله این مجموعه متضمن گزارشی است از «آئین بودا در دربار ایلخانی». گفتنی است که آئین بودا که پیش از ورود اسلام به ایران در نواحی شرقی ایران رواج و نفوذی پردامنه داشت، با پیشروی و سپس استقرار اسلام در آن نواحی پس از یک دو سده از ایران برچیده گشت تا اینکه با حمله مغول به ایرانزمین یکچند در این سرزمین، به ویژه در دربار ایلخانی، رواج دوباره یافت. با این حال، آئین بودایی که با مغولان به ایران آمده بود، برخلاف دوران پیش از اسلام، با فاصله زمانی، مکانی و وضع وحالی دیگری به ایران رسیده بود و صرفاً متعلق به یک خاستگاه جغرافیایی نبود.در دوره پیش از اسلام این آیین اغلب توسط بازرگانان و مبلغان بودایی و البته با حمایت حکومت هایی چون کوشانیان از هند به نواحی شرقی ایران رسیده بود و برای چندین سده حیات دینی مردمان آن نواحی را زیر تأثیر گرفته بود؛ به رغم عهد ایلخانی که این آئین با فاصله زمانی بیشتر نسبت به زمانه بودای تاریخی و از مناطق جغرافیایی دورتر نسبت به هند و البته از طریق جهانگشایی مغولان به ایران رسیده بود. باری، چندان که در مقاله نیز بدان اشارت رفته است، جریانها و روایتهای گوناگونی به آئین بودای ایلخانی شکل داده بوده است؛ همچون آئین بودای اویغوری، چینی، تنگقوتی و تبتی و کشمیری. هم از این رو، آئین بودا در میان مغولان هیچگاه با قومیت، ملیّت یا مکتبی خاص گره نخورده بود و دربار ایلخانی، برای نخستین بار، توانسته بود بوداییها را از چند محیط فرهنگی با وابستگیهای دینی مختلف گرد هم آورد. بنابراین، در مقام نظر، در این تنوع غنی دینی، لاماهای تبتی میتوانستند با استادان چینی مکتب چن یا پیروان اویغوری امیتابَه به گفتگو بپردازند؛ امری که هیچگاه پیش از این روی نداده بود. البته نفوذ و رواج این نحلهها در میان مغولان و دربار ایلخانی به یک اندازه نبود و در این میان، مآلاً غلبه با بودائیان تبتی ـ کشمیری بود. این بودائیان که نرم نرمک توانسته بودند دین خود را در چشم ایلخانان برتر از دین نیاکانی مغولان، آئین شمنی، جلوه دهند، آئین شمنی را از رسمیت انداختند و بر تمام شئون دینی ـ سیاسی دربار ایلخانی سلطه یافتند و دین خود را، به عنوان دین رسمی ایلخانان، مایة رواج بخشند. اوج قدرت و نفوذ این بودائیان البته مقارن روزگار حکمرانی ارغون بود. این ایلخان که به گفته رشیدالدین فضلالله همدانی (جامعالتواریخ، بهکوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، 1373، 2/1179) «سخت معتقد بخشیان بود» اصول ملکداری را از درمه بودا برمیگرفت و در خلال زمامداریاش سخت متکی بر توصیههای بخشیان تبتی و کشمیری بود. آئین بودا، پس از ارغون ـ البته به جز دورة کوتاه سلطنت بایدو ـ همچنان دین رسمی ممالک ایلخانی بود و پیروان آئین بودای تنتره تبتی بر ایلخانان نفوذ بسیار داشتند، تا اینکه با اسلام آوردن غازان بودایی، دوران استیلای مطلق درمه بودا بر نهاد سیاست ایران آن عهد به پایان رسید و اسلام، به لحاظ سیاسی، به همان مکانتی رسید که تا پیش از یورش چنگیز و استقرار دولت ایلخانی داشت. اسلام آوردن غازان سبب شد که دولت ایلخانی از سیطره خاقان چین و مغولستان نیز بیرون آید، چه، آئین بودا، فینفسه عاملی مهم در ایجاد همبستگی و حتی وابستگی با دربار چین بود. به هر روی، پس از تغییر کیش غازان و نیز جانشین بلافصل او، الجایتو، به اسلام آئین بودا برای همیشه از ایران رخت بربست و تنها، به نحوی، در دو نهاد علم و هنر، یعنی یا در مصنفات نویسندگان ایرانی یا در آثار هنری ایرانیان، به حیات خود ادامه داد. با این وصف، آنچه در این مقاله به شیوهای دانشنامهای مجال تحریر یافته، گزارشی از حضور روایتهای مختلف آئین بودا در دربار ایلخانی و تأثیر این آئین بر نهاد سیاست است. از این رو، نویسنده عرضة گزارش و نیز تحلیل دیگر مباحث و موضوعات مربوط به تاریخ آئین بودا در عهد ایلخانی، از جمله تأثیر و تأثرات متقابل میان این آئین و نهادهای اجتماعی همچون نهادهای خانواده، دین و اخلاق، علم و فن و هنر و اقتصاد، و همچنین داد و ستدها و تعاملات نظری و علمی بودائیان و مسلمانان، از یک سو، و بودائیان و سایر اقلیتهای دینی و مذهبی را به مجال و فرصتی دیگر فرو گذاشته است.
در سومین مقاله کتاب، «آئین یهود در عهد ایلخانی»، ابتدا به گزارشی مختصر از تاریخ قوم یهود در ایران، پیش از عهد ایلخانان، پرداخته شده و سپس به روزگار اوج نفود و قدرت آنان، که مقارن روزگار پادشاهی ارغون بود، اشاراتی رفته است. گفتنی است که در روزگار ارغون یهودیان به واسطه درایت و کیاست یک تن از اطباء قوم، سعدالدوله ابهری، که به مقام وزارت ارغون رسیده بود، مجال جولان یافتند و روز به روز تا پایان کار ارغون بر قدرت و اقتدار خود در دستگاه ایلخانان افزودند. باری یهودیان که تا پیش از این در ایران از قدرت سیاسی بیبهره بودند، به ناگاه خود را بر حیات دینی ـ سیاسی مسلمانان مسلط دیدند. به روزگار وزارت سعدالدوله جان و مال مسلمانان در قبضة اختیار یهودیان قرار گرفت و این خود دلیلی بر انحطاط وحشتناک اسلام در عهد ارغون بود. با این حال مرگ ارغون، و نیز قتل سعدالدوله به دست مسلمانان، به این یکّه تازیها پایان داد و یهودیان از صدر به ذیل آمده و تقریباً برای همیشه دستشان از قدرت سیاسی کوتاه ماند. گفتنی است که برخی از یهودیان در دورة غازان به منظور بهرهمندی از زندگی آسودهتر به اسلام گرویدند. به لحاظ فرهنگی ـ دینی نیز دورة ایلخانی برای یهودیان ایران متضمن منافعی بود و عالمان و نویسندگان و شاعران یهودی ایران توانستند در فرصت پیش آمده به گسترش ادبیات دینی خود، که به ادبیات فارسی ـ یهودی شهرت دارد، نایل آیند.
چهارمین مقاله کتاب به موضوع «مسیحیت در عهد ایلخانی» اختصاص یافته است. در این مقاله میخوانیم که مسیحیان ایران که پس از حمله اعراب به ایران، همچون دینهای زرتشتی و یهودی، به حاشیه رانده شده بودند، با حمله مغول به ایران و استقرار دولت ایلخانی جانی تازه یافتند، خاصه آنکه، پیروان این دین، به ویژه نسطوریان، پیش از حمله مغول توانسته بودند که دین خود را در میان پارهای طوایف و قبایل مغول مایه رواج بخشند و حتی در هنگام یورش مغولان نیز، به منظور تضعیف قدرت فراگیر مسلمانان در سرزمینهای اسلامی، آنان را به حمله به ایران تحریک کنند. البته، به روزگار ایلخانیان وجود برخی زنان قدرتمند مسیحی، همچون سرقویتی بیگی و دوقوزخاتون، به ترتیب مادر و همسر هلاکو، و همچنین دیگر زنان مسیحی مقتدر دربار بر قدرت مسیحیان در دستگاه ایلخانی افزوده بود. در این میان، بیم مغولان از توطئهها و دشمنیهای مسلمانان ساکن در قلمروشان و نیز وجود دشمن سرسختی چون ممالیک مصر سبب گشته بود که آنان، هم دست مسیحیان را در امور دربار گشوده دارند و هم خواهان برقراری روابط دوستانه با دولتهای مسیحی مغرب زمین باشند. نیک پیداست که دستگاه پاپ و نیز دولتهای مسیحی اروپا نیز این فرصت را مغتنم شمرده و با دولت ایلخانی از در دوستی درآمدند، و بدین نحو، میکوشیدند که هم از خطرحمله ویرانگر مغول به سرزمینهای خود پیشگیری کنند و هم دشمنان دیرینه سال قدرتمند خود، یعنی مسلمانان، را از سر راه بردارند. از این رو، دورة حکومت ایلخانان در دورة «حاکمیت یاسا» روزگار مساعدی برای مسیحیان محسوب بود، اما، در این خصوص نیز، اسلام آوردن غازان افزون بر آنکه به روزگار نیکروزی مسیحیان پایان بخشید امیدهای دستگاه کلیسا را برای مسیحی شدن دولت ایلخانی نیز به باد داد. از ان پس حال و روز مسیحیان ایران رو به وخامت نهاد و آنان نیز چون غیرمسلمانانِ دیگر از پشتوانة قدرت سیاسی قدرتمندی چون دولت ایلخانی محروم گشتند.
در پنجمین مقاله این مجموعه «اسلام در عهد ایلخانی»، مولف به ارائه تصویری کلی از اسلام، در عصر ایلخانی به ویژه تشیع اثنیعشری، دست یازیده است. به موجب گزارشی که مؤلف از وضع مسلمانان در آن روزگار به دست داده، سقوط خلافت سنی بغداد به دست مغولان اهل سنت را که در آن ایام همچون قاطبه جامعهاسلامی، اغلب درگیر کشمکشها و مجادلات تعصبآمیز فرقهای بودند، از پشتوانه دینی ـ سیاسی قدرتمندشان محروم ساخت و اسلام سنی را به حضیض قدرت و نفوذ درافکند. باری، دورة حاکمیت یاسا، یا مغولان غیر مسلمان، روزگار سیهروزی مسلمانان، به ویژه اهل سنت بود، تا اینکه غازان از مذهب بودایی روی گرداند و به اسلام گروید. با وجود تمایلات شیعی غازان، اهل سنت در روزگار او اقتدار از دست رفته را تا اندازهای بازیافتند. اما پس از آنکه جانشین غازان، الجایتو، پس از چندین بار تغییر کیش به یکی از مذاهب سنی، سرانجام به مذهب تشیع گروید قدرت اهل سنت یکچند رو به افول نهاد تا اینکه با جانشینی ابوسعید بهادر ـ که از نوجوانی به دست مشاوران عالی مقام سنی تربیت یافته و با تعالیم و مبانی اسلام سنی نیک آشنا شده بود ـ اهل سنت دوباره قدرت یافتند. با این وصف، وضع و حال شیعیان اثنیعشری در دوره حکمرانی ایلخانان مغول تا حدی متفاوت از سایر نحلهها و مذاهب اسلامی بود. برخی از شیعیان از نخستین سالیان حمله مغول و استقرار دولت ایلخانی در نیل به جایگاه و مقامی درخور در دستگاه این فاتحان جدید توفیق یافته بودند و حتی پارهای از علمای شیعه توانسته بودند از فرصت فراهم آمده برای از میان برداشتن دشمنان خود، اسماعیلیه و خلافت عباسی، به بهترین نحو بهرهیاب شوند. همچنین حضور شمار بسیاری از عالمان برجسته شیعی در دربار ایلخانان سبب گشت تا برخی از پادشاهان مغول، چون غازان، سخت به تشیع متمایل شوند و یا همچون الجایتو به این مذهب درآیند. با این حال دورة اوج نفوذ شیعیان به دورة الجایتو باز میگردد. چه، الجایتو، نهایتاً با مساعی عالمان شیعی به مذهب شیعه درآمد و آن را کیش رسمی ممالک ایلخانی اعلام کرد. البته دورة اقتدار و نفوذ شیعیان در دربار ایلخانی نیز دولت مستعجل بود، چه، الجایتو سرانجام به مذهب اهل سنت بازگشت و مذهب شیعه از رسمیت افتاد. با این وصف، اعلام رسمیت مذهب شیعه در عهد الجایتو و آزادی نسبیای که برای شیعیان فراهم آمده بود، سبب مزید گرایشهای شیعی در میان عامه و نیز برخی نحلههای تصوف شد و زمینه را برای تأسیس دولت شیعی مذهب صفوی در روزگاران بعد مهیا ساخت.
ششمین مقاله این مجموعه متضمن گزارشی از «تاریخ اسماعیلیه در عهد ایلخانی» است. مولف در این مقاله به عرضه گزارشی از چگونگی مواجهه مغولان با اسماعیلیه و سقوط قلاع آنان به دست هلاکو پرداخته است. در این مقاله میخوانیم که اسماعیلیه ایران، که به نزاریه اشتهار داشتند و همواره خطری بالقوه و بالفعل هم برای خلافت سنی بغداد و هم برای شیعیان اثنیعشری محسوب بودند، پس از چندی مقاومت در برابر سپاه عظیم مغول سرانجام از پای درآمدند و قلاع مستحکم آنان در الموت و قهستان و دیگر مناطق ایران یکی پس از دیگری توسط مغولان فتح و ویران شد. در پی سقوط اسماعیلیه، بسیاری از ایشان به قتل رسیدند، زنانشان به بردهگی و اسارت گرفته شدند و اموالشان به تاراج رفت. با این حال جماعتهای پراکندة اسماعیلی در دورة پس از سقوط الموت بهتدریج به دو گروه محمدشاهی و قاسم شاهی تقسیم شدند و بنابر اصل تقیه مخفیانه به حیات خود در ایران ادامه دادند. در واقع، برخلاف قول جوینی و پارهای دیگر از مورخان عصر ایلخانی، نزاریه پس از سقوطالموت و دیگر قلاع اسماعیلی به کلی از میان نرفتند و توانستند مخفیانه و در پناه خرقه صوفیه به حیات خود در ایران ادامه دهند. این امر، زمینة امتزاج هرچه بیشتر عقاید صوفیه و اسماعیلیه را فراهم آورد؛ موضوعی که در مقاله هفتم این مجموعه، «تصوف در عهد ایلخانی»، به آن پرداخته شده است.
بنابر آنچه در مقاله هفتم یعنی «تصوف در عهد ایلخانی» آمده است، تصوف که از مدتها پیش از یورش ویرانگر مغول، به عنوان مذهب نهادینه شدة ایران زمین، در حیات فردی و اجتماعی مردمان این سرزمین ریشه دوانده بود، در دورة ایلخانی حیاتی تازه یافت و جانی دوباره گرفت و به بزرگترین دورة شکوفایی خود پای نهاد. مؤید این نظر ظهور طریقتهای بزرگ صوفیه، چون طریقههای کبرویه، نوربخشیه، نقشبندیه و ... بود. از دلایل بروز این امر، یکی آشفتگی سیاسی و اجتماعی ناشی از حمله مغول و نیز کارکرد تصوف در تسکین رنجها و مصائب مردمان غارت زده و ستم دیده بود. دیگری، ظهور مشایخ بزرگ صوفیه در روزگار ایلخانان موجب احیاء تصوف و گسترش فعالیتهای صوفیه در میان عامه مردم و حتی ایلخانان شد. در احیاء تصوف این دوره، محققان نقش مولانای بلخ و ابن عربی را بیش از سایرین دانستهاند. از دیگر دلایل رشد و گسترش تصوف در روزگار ایلخانان حمایت ایلخانان مسلمان و وزرای آنان از مشایخ بزرگ صوفیه عصر، همچون علاءالدوله سمنانی و صفیالدین اردبیلی بود. تصوف این عهد البته ویژگیهای بارزی نیز داشت؛ از جمله نفوذ روزافزون تشیع و پیدایی تمایلات شیعی در میان اهل تصوف که معلول ظهور و رواج طریقههایی چون کبرویه ( با مشایخی چون نجمالدین کبری، سعدالدین حمویه و علاءالدوله سمنانی ) و طریقههای جوریه و صفویه بود. ویژگی دیگر تصوف عهد ایلخانی، امتزاج تعالیم صوفیه با عقاید اسماعیلیه بود. چنانکه ذکر آن رفت، پس از سقوطالموت، میان کیش نزاری و تصوف در ایران التقاط و همبستگی پدید آمد و آنچه زمینة این امر را میان این دو سنت و طریقه باطنی فراهم آورد، زمینه مشترک میان آنها، از جمله اعتقاد به تأویلات باطنی بود. سومین ویژگی تصوف این عهد، که در این مقاله به آن اشارت رفته است، تأثیرپذیری بارز سلسلههای صوفیه از تعالیم ابن عربی بود، چه، ظهور این شیخ بزرگ سبب شد که باورها و اندیشههای پراکنده و نامنسجم صوفیه نظم و سامان یابد و در نتیجه تصوف رنگ علوم و مباحث فلسفی به خود گیرد و «علم عرفان» به عنوان یکی از شاخههای علوم اسلامی، به رسمیت شناخته شود. گفتنی است، با آنکه آموزههای ابن عربی در جای جای جهان اسلام رواج و پیروان بسیار یافته بود، اما، آراء و عقاید وی بیش از هرجای دیگر در ایران محل توجه قرار گرفت، چندانکه بیشترین شروح آثار وی را صوفیان ایرانی به رشته تحریر درآوردهاند. از این رو، تصوف ایران در عهد ایلخانی به طور کامل از اندیشههای ابن عربی تأثیر پذیرفت و این امر، چنانکه گفته شد، از ویژگیهای بارز تصوف عصر ایلخانان است. با این حال، تصوف این عصر اگرچه در جایجای ایران زمین خانقاههای خود را پررونق یافت و به اصطلاح خصلتی «همگانی» به خود گرفت، اما از غلبه قشریگرایی و ظاهرپرستی برکنار نماند و به همین سبب به انحطاط و انحراف گرائید.
هشتمین مقاله این مجموعه به بحث در باب «سیاست دینی ایلخانان» اختصاص یافته است. راستی آنکه در باب سیاست دینی ایلخانان دستکم دو نظریه عمده طرح شد است: به موجب نظریه نخست، سیاست مذهبی مغولان، و در واقع، شیوه و نحوه مواجهه آنها با ادیان مختلف، برخاسته از نوعی تساهل و تسامح و عدم تعصب دینی در حق ادیان و مذاهب مختلف بود. طرفداران این نظریه بر قسمتهایی از قانون یاسای چنگیز عطف توجه میکنند که مغولان را «از تعصب و رجحان ملتی بر ملت دیگر و تفضیل بعضی بر بعض دیگر» باز میداشت و از آنان میخواست که با تقلّد مذاهب بیشتر از اظهار تعصب دور باشند و همه طوایف را یکی شناسند و بر یکدیگر فرق ننهند (نک: جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای جوینی، بهکوشش محمد قزوینی، لیدن، 1937، 1/18-19). در واقع، به رای طرفداران این نظریه، آئین به هم ریخته شمنی مغولان از همان آغاز به هیچ وجه آیینی بسته و انحصاری نبود. باری، به رغم آن، مغولان به روحیه تسامح و حتی بیتفاوتی در قبال همه ادیان معروف بودند. از این رو سیاست دینی آنان، به گفته برخی محققان، پنج خصیصه مهم داشت که معرف نگرش اساساً مداراورزانه آنان به ادیان مختلف بود: 1. آزادی عبادت، آموزش و تبلیغ دینی؛ 2. تأکید بر همزیستی مسالمتآمیز ادیان و اعتقاد به ارزش برابر آنها؛ 3. علاقه به تشکیل مجالس گفت و شنودهای دینی؛ 4.پاس داشت حرمت پیشوایان تمام ادیان و عقیده به اثربخشی دعاهای آنان در حق پادشاه؛ 5. اعتقاد به لامکانی و حضور همه جایی و فراگیر ذات خداوند و فضیلت آن در مقایسه با ادای احترام به عبادتگاههای خاص (نک: لویزن، همان، 123-124)؛ اما، طبق نظریه دوم، ایلخانان، اگرچه بایستی بر مبنای یاسای چنگیز رفتاری متساهلانه با پیروان سایر ادیان و مذاهب میداشتند و در قبال آنها همچون ناظرانی بیطرف سلوک میکردند، اما در خلال حکومت خود گاه دین و مذهب خاصی را بر ادیان و مذاهب دیگر ترجیح میدادند و پیروان آن دین و مذهب خاص را بر سایرین تفضیل مینهادند و حتی در برابر برخی از پیروان ادیان، به ویژه مسلمانان، رفتاری از سر خشونت و قساوت در پی میگرفتند. بهزعم طرفداران این نظریه، سیاست دینی مغولان بیش از آنکه مبتنی بر تساهل و تسامح دینی میبود، متأثر از مصلحت اندیشیهای سیاسی و اقتصادی مینمود. این مصلحتاندیشی سیاسی و اقتصادی، که بیش از هرچیز معطوف به حفظ قدرت سیاسی ـ اقتصادی ایلخان و گسترش قلمرو وی بود، تابعی از روابط خارجی با همسایگان، قدرت و نفوذ زنان مقتدر و نیز وزرا و دیوانیان صاحب نفوذ به شمار میرفت. در پایان این مقاله، مؤلف، سیاست مذهبی مغولان را متأثر از هر دوی این رویکردها در شمار آورده و به نوعی میان این دو رأی جمع کرده است.
نهمین و آخرین مقاله این مجموعه به موضوع «منبعشناسی سیاست دینی ایلخانان» اختصاص یافته است، چرا که بررسی هر موضوع در هر دورهای مستلزم شناخت منابع و مآخذ آن موضوع در دورة تاریخی خاص است. شناخت فعالیتهای دینی ـ سیاسی و نیز سیاست دینی ایلخانان نیز از این امر مستثنا نیست؛ بهویژه آنکه تاریخنویسی در ایران عهد مغول رواجی پردامنه یافت. با این وصف، در این مقاله به معرفی اجمالی آن دسته از آثاری مبادرت ورزیده شده که از سیاست دینی ایلخانان و وضع دین و مذهب در آن عهد سخن میگویند. همچنین، در آن به شماری از پژوهشها توجه شده است که براساس این منابع دست اول به عرضه تحلیلهایی از موضوع مذکور پرداختهاند.